درباره وبلاگ


یه لحظاتی هستن که به زور خودشون رو بین ثانیه های زندگی جا دادن خیلی خیلی کوتاهن ولی توشون احساسات نامتعارفی رو ناخواسته تجربه می کنیم و اگه تاثیر اون احساسات دوامی داشته باشه شاید به این واقعیت مبهوت کننده پی ببریم که کائنات با همه ی دنگ و فنگش از ازل به هدف رخ دادن اون لحظه ی غریب هستی رو لبیک گفته ! ولی افسوس که اغلب با گذر اون لحظه اون احساس هم فراموش می شه ...
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 41
بازدید کل : 39464
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 112
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


عبور




زندگی گاهی

مانند یک استخر قهوه ی تلخ است 

که مصرانه سعی داریم با یک قاشق شکر شیرینش کنیم


گاه با مشکلات طوری برخورد می کنیم 

که گویی برای بهتر کردن ظاهر یک جزامی

دست به مانیکور کردن ناخن هایش می زنیم



سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 21:27 ::  نويسنده : آیلین معتقدی

 نقاشی های نیمه کاره 

                                                     که با چسب کاغذ روی تخته چسبانده ام

                                                     مانند قربانیانی ابدی هستند

                                                    که به صلیب کشیده شده اند

 



سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 20:51 ::  نويسنده : آیلین معتقدی

 چه لذتی دارد

وقتی پشت دروغ پنهان می شوی

این سنگر پوشالی

که تنها پناه توست ...



جمعه 10 آذر 1391برچسب:, :: 10:47 ::  نويسنده : آیلین معتقدی

 

 همیشه آرزوی هم آغوشی با خدا را داشتم 

 بعد ها فهمیدم

 عمریست که در آغوش شیطان غنوده ام 

 

  ولی چندی ست حس می کنم

 در آغوش آنی به سر می برم

 که نمی توان نام خدا یا شیطان بر آن گذاشت

 

 دیگر قدرت تمیز ان دو از یکدیگر را ندارم ،

 شاید هم با هم ادغام شده اند ...

 

 نمی دانم ، نمی دانم .

 

 آخر چنین مرحمتی مختص خداست

 و چنین گرمایی مختص شیطان .

 

 فقط می توانم بگویم

از بودن در اغوش گرمش احساس آرامش می کنم .

 

 همین بس که من گمشده را لایق در اغوش کشیدن دانست ...

 همین برایم کافی ست .

 

 گمان نمی کنم لازم باشد چیز بیشتری بدانم ،

از غوطه خوردن در این نادانستگی لذت می برم ...

 


 

 



چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 20:54 ::  نويسنده : آیلین معتقدی

 عشق هرگز ساکن و ثابت نیست 

همواره در حرکت و جا به جایی ست

به داشته ها یت از کودکی تا کنون نگاهی بیانداز

آن هایی که دوست می داشتی و می داری را به یاد آور

که از شیء به شیء دیگر 

و از شخصی به شخص دیگر تغییر کرده است

یک سوال :

آیا این عشق است که هر بار در قالبی جدید رخ می نماید ؟

شاید هم ...

تنها این احساس تو بوده که تغییر کرده ... 

 

 



چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 20:47 ::  نويسنده : آیلین معتقدی

 پناه می برم

به درون پوستین مرگ 

که آن را از دوزخ دزدیده ام

جایی از زمین خدا که گرما نسیه است 

پاره ای از دوزخ غنیمت است

و مایه ی تالم


هر شب قبل از خواب 

با بوسیدن تو 

همه ی درد ها و افکار تیره ام را در چاه زنخدان تو مدفون می کنم 

لبخندهایت را می شمارم 

و می ترسم از آن روزی

که همچون من با وحشت به چهره ی کریه زندگی خیره شوی

و دندان های کرم خورده و زردش را 

در پس پوزخندش بشماری

 که هر لحظه به ساعت مچی خود نگاهی می اندازد

و منتظر است ، 

همچون من ، 

همچون آینده ی تاریک تو 

روزی که نزدیک است 

روزی که نزدیک است ...

 



چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 20:36 ::  نويسنده : آیلین معتقدی

                                                           لمس سرد

 

هر چند که لب هایم بی حس و بسی سردند

می بوسمت امشب من ، هر چند که در خوابی

زان گونه ی سوزانت داغی به لبم بنشست

از هر نفست پیداست آشفته و بی تابی


دیگر نکنی شکوه ، کز لمس تن گرمت

از عشق تهی _ هر دم _ بیزار و گریزانم

دردا که ندانی تو قلبم به هراس و درد

در هر تپشی ترسد زین پیکر لرزانم


می ترسد از آن روزی ، روزی که ز دستانم

جاری شود این سرما بر پیکر و بر جانت

آرام کند رخنه در هرم نفس هایت

هر دم ببری رنجی زان سینه ی نالانت


روزی که نگاه تو مانند نگاه من

دلخسته ز اجباری ، بس ثابت و تکراری

با بهت شود خیره بر ظلمت چشم عمر

هر لحظه ی بیهوده بر تو شود آزاری

 



سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 1:49 ::  نويسنده : آیلین معتقدی

 نگران غریبانه مردن نباش

 

همه مان در آغوش مرگ می میریم

 

همانی که همه ی عمر 

 

در چند قدمی مان پرسه می زد



سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 11:18 ::  نويسنده : آیلین معتقدی

          بی خوابی    

 


شب گذر کرد ز نیمه ، من و سنگینی خواب

خسته از قدرت عصیان گری پلکانم

گویی از پنجر ه ،شب ، می نگرد چشم مرا

شاهد تیره ی رسواگری اشکانم


پنجه انداخته بر روح و تنم تاریکی

من و شب ، هر دو در آن غوطه وریم

آه ، حدسی ست که شاید من و او

اعمش و همسفر یکدگریم


باز انگشت سیاه افکار

سرد ، بر کاسه ی سر می لغزد

آه ، یک لحظه سکوت اوهام

به همه خواب جهان می ارزد


این چه احساس گناهیست که سنگینی آن

از خود بار گنه بیشتر است

زخمه هایی که زند این دل خونخوار مرا

بتر از ضربت هر نیشتر است


سوزی از سینه برآمد ، دانم

خواب بر چشم ترم گشته حرام

تا زمانی که بگردد عمرم

همچو عمر شب تاریک تمام 



سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 10:39 ::  نويسنده : آیلین معتقدی

 انتقام / شب و هوس / حسرت



ادامه مطلب ...


دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 11:11 ::  نويسنده : آیلین معتقدی