درباره وبلاگ یه لحظاتی هستن که به زور خودشون رو بین ثانیه های زندگی جا دادن خیلی خیلی کوتاهن ولی توشون احساسات نامتعارفی رو ناخواسته تجربه می کنیم و اگه تاثیر اون احساسات دوامی داشته باشه شاید به این واقعیت مبهوت کننده پی ببریم که کائنات با همه ی دنگ و فنگش از ازل به هدف رخ دادن اون لحظه ی غریب هستی رو لبیک گفته ! ولی افسوس که اغلب با گذر اون لحظه اون احساس هم فراموش می شه ... موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان عبور لمس سرد
هر چند که لب هایم بی حس و بسی سردند می بوسمت امشب من ، هر چند که در خوابی زان گونه ی سوزانت داغی به لبم بنشست از هر نفست پیداست آشفته و بی تابی
دیگر نکنی شکوه ، کز لمس تن گرمت از عشق تهی _ هر دم _ بیزار و گریزانم دردا که ندانی تو قلبم به هراس و درد در هر تپشی ترسد زین پیکر لرزانم
می ترسد از آن روزی ، روزی که ز دستانم جاری شود این سرما بر پیکر و بر جانت آرام کند رخنه در هرم نفس هایت هر دم ببری رنجی زان سینه ی نالانت
روزی که نگاه تو مانند نگاه من دلخسته ز اجباری ، بس ثابت و تکراری با بهت شود خیره بر ظلمت چشم عمر هر لحظه ی بیهوده بر تو شود آزاری
سه شنبه 2 آبان 1391برچسب:, :: 1:49 :: نويسنده : آیلین معتقدی
|