درباره وبلاگ یه لحظاتی هستن که به زور خودشون رو بین ثانیه های زندگی جا دادن خیلی خیلی کوتاهن ولی توشون احساسات نامتعارفی رو ناخواسته تجربه می کنیم و اگه تاثیر اون احساسات دوامی داشته باشه شاید به این واقعیت مبهوت کننده پی ببریم که کائنات با همه ی دنگ و فنگش از ازل به هدف رخ دادن اون لحظه ی غریب هستی رو لبیک گفته ! ولی افسوس که اغلب با گذر اون لحظه اون احساس هم فراموش می شه ... موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان عبور نگران غریبانه مردن نباش
همه مان در آغوش مرگ می میریم
همانی که همه ی عمر
در چند قدمی مان پرسه می زد سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 11:18 :: نويسنده : آیلین معتقدی
بی خوابی
شب گذر کرد ز نیمه ، من و سنگینی خواب خسته از قدرت عصیان گری پلکانم گویی از پنجر ه ،شب ، می نگرد چشم مرا شاهد تیره ی رسواگری اشکانم
پنجه انداخته بر روح و تنم تاریکی من و شب ، هر دو در آن غوطه وریم آه ، حدسی ست که شاید من و او اعمش و همسفر یکدگریم
باز انگشت سیاه افکار سرد ، بر کاسه ی سر می لغزد آه ، یک لحظه سکوت اوهام به همه خواب جهان می ارزد
این چه احساس گناهیست که سنگینی آن از خود بار گنه بیشتر است زخمه هایی که زند این دل خونخوار مرا بتر از ضربت هر نیشتر است
سوزی از سینه برآمد ، دانم خواب بر چشم ترم گشته حرام تا زمانی که بگردد عمرم همچو عمر شب تاریک تمام سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 10:39 :: نويسنده : آیلین معتقدی
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 11:11 :: نويسنده : آیلین معتقدی
|