درباره وبلاگ یه لحظاتی هستن که به زور خودشون رو بین ثانیه های زندگی جا دادن خیلی خیلی کوتاهن ولی توشون احساسات نامتعارفی رو ناخواسته تجربه می کنیم و اگه تاثیر اون احساسات دوامی داشته باشه شاید به این واقعیت مبهوت کننده پی ببریم که کائنات با همه ی دنگ و فنگش از ازل به هدف رخ دادن اون لحظه ی غریب هستی رو لبیک گفته ! ولی افسوس که اغلب با گذر اون لحظه اون احساس هم فراموش می شه ... موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان عبور
همیشه آرزوی هم آغوشی با خدا را داشتم بعد ها فهمیدم عمریست که در آغوش شیطان غنوده ام
ولی چندی ست حس می کنم در آغوش آنی به سر می برم که نمی توان نام خدا یا شیطان بر آن گذاشت
دیگر قدرت تمیز ان دو از یکدیگر را ندارم ، شاید هم با هم ادغام شده اند ...
نمی دانم ، نمی دانم .
آخر چنین مرحمتی مختص خداست و چنین گرمایی مختص شیطان .
فقط می توانم بگویم از بودن در اغوش گرمش احساس آرامش می کنم .
همین بس که من گمشده را لایق در اغوش کشیدن دانست ... همین برایم کافی ست .
گمان نمی کنم لازم باشد چیز بیشتری بدانم ، از غوطه خوردن در این نادانستگی لذت می برم ...
نظرات شما عزیزان: reza garmei
ساعت1:17---1 مهر 1392
رهایی از دانستگی راه چاره بود
خیلی حرف واسه گفتن داره و نگرانم میکنه
پاسخ:جدی ؟! مرسی عزیزم لطف داری گمون نمی کردم کسی ازشون خوشش بیاد !!
چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 20:54 :: نويسنده : آیلین معتقدی
|