درباره وبلاگ یه لحظاتی هستن که به زور خودشون رو بین ثانیه های زندگی جا دادن خیلی خیلی کوتاهن ولی توشون احساسات نامتعارفی رو ناخواسته تجربه می کنیم و اگه تاثیر اون احساسات دوامی داشته باشه شاید به این واقعیت مبهوت کننده پی ببریم که کائنات با همه ی دنگ و فنگش از ازل به هدف رخ دادن اون لحظه ی غریب هستی رو لبیک گفته ! ولی افسوس که اغلب با گذر اون لحظه اون احساس هم فراموش می شه ... موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان عبور آیینه
نمی دانم چرا آیینه امروز
نگاهی بی فروغ و سرد دارد
میان مردمک های سیاهش
نشانی آشکار از درد دارد
چرا دیگر نداری بر لبانت
تبسم های گرم و دلنشین را
نمی بینم به دشت گونه هایت
شقایق های سرخ آتشین را
بیا بر سرزمین چهره ی خود
کمی بذر تظاهر را بکاریم
خودت می دانی این ، آن رسم کهنه ست
که مدت هاست در آن دست داریم
صدایش آمد از آن سوی شیشه
ز بیتابی ، که : دیگر خسته هستم
در این قاب تصنع دیرگاهیست
چو محبوسی اسیر و بسته هستم
بر آن لبخند تلخ کاغذی اش
بلورین شبنم اندوه روان شد
تبسم های خیسش شد مچاله
به زیر بارش اشکش نهان شد
نظرات شما عزیزان: دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 14:42 :: نويسنده : آیلین معتقدی
|