درباره وبلاگ یه لحظاتی هستن که به زور خودشون رو بین ثانیه های زندگی جا دادن خیلی خیلی کوتاهن ولی توشون احساسات نامتعارفی رو ناخواسته تجربه می کنیم و اگه تاثیر اون احساسات دوامی داشته باشه شاید به این واقعیت مبهوت کننده پی ببریم که کائنات با همه ی دنگ و فنگش از ازل به هدف رخ دادن اون لحظه ی غریب هستی رو لبیک گفته ! ولی افسوس که اغلب با گذر اون لحظه اون احساس هم فراموش می شه ... موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان عبور در این سکوت مرگبار واژه ها از این سقوط سهمگین سایه ها در این هجوم بردبار قطره ها دلم بهانه می کند تو را به من اشاره می کند تو را دوباره بغض می کند دلم به خیسی گریستن نظاره می کند دلم
رضا جمعه 18 مرداد 1398برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : آیلین معتقدی
این روزها که احساس می کنم که احساس نمی کنم دیگر که احساسم نمی کنی شب ها چنان غلیظند که می توانم در تاریکی شنا کنم
یک شنبه 23 تير 1398برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : آیلین معتقدی
در خلوتگاه اتاق کوچک من
هر تفکری آزاد است زیرا چنان صرف نظر کردنی ست که از دیدگان متعصب و بهانه جوی خدا پنهان است
چهار شنبه 15 خرداد 1398برچسب:, :: 21:32 :: نويسنده : آیلین معتقدی
زوال
از این لذات آنی و از این غم های طولانی دلم خسته ست یک عمری ، تو از مردن چه می دانی ؟ که مردن زندگی کردن در این تکرارِ هر روزه ست به تف ، چسباندنِ باور به یک رویای بیهوده ست ! از این دنیای پوشالی ، از این اوهام توخالی سراسر پر شده ذهنم ، چه از بیهودگی دانی ؟ که آزاریست دیرینه تقبل کردن چیزی که حتا ذره ای باور به پای آن نمی ریزی !
از این فکر گره خورده ، از این احساسِ افسرده نگاهم باز حیران ست ، چه از سردرگمی دانی ؟ که در راهی سراسر مِه به دنبال هدف رفتن ندارد سازگاری با در آرامش دمی خفتن
از این خواب پریشانم ، از این افکار ویرانم روانم سخت رنجیده ، چه از کابوس می دانی ؟ که کابوسی ست روزانه زوال و مرگ رویاها جدایت می کند هر دم ز امیدی به فرداها
جمعه 6 ارديبهشت 1398برچسب:, :: 20:34 :: نويسنده : آیلین معتقدی
شبه و تاریکی هم ماهو خورده دوباره ساختمونای بلند آسمون؛بی ستاره بغضمم نمیشکنه تا یکم خوب شه هوا غرغرِ این خونه ها ماشینا کارخونه ها روی اعصاب منه حالا من دس به دعا اونی که می گن خداس که می گن اون بالاهاس حرفمو میشنوی تو ؟ با تو هستم خدا جون ؟ خداجون میشنوی تو ؟ هستی اصلن خداجون ؟ خداییش کجات خداس ؟ چون فقط جات اون بالاس ؟ غضبات مال ماهاس نعمتات پس کجاهاس ؟ اون بالا جولون می دی ما داریم تووون می دیم چن هزار سال دوویدیم از تو چیزی ندیدیم خداییش کجات خداس ؟ اون بالا نشستی و ما رو هی کوک می کنی می ریسی دوک می کنی هی تماشا می کنی بگو؛حاشا می کنی ؟ دنیامون خاکستری آدماش که یوری خواسته ها خاک بر سری خداییش کجات خداس ؟؟
امیر حسین برازنده
جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:5 :: نويسنده : آیلین معتقدی
من هر روز از شب زاده می شوم و هر شب در شب محو می شوم مانند روز با این تفاوت که روز روشن است اما من به نیابت از شب ، در روز هم تاریکی را با خود حمل می کنم .
من هر روز از شب زاده می شوم و هر شب در شب محو می شوم مانند ققنوس از آتش و در آتش با این تفاوت که چرخه ی زندگی ققنوس پایانی ندارد اما پایان زندگی من محو شدن ابدی در شب است ...
آیا این نقص افسانه است ؟ یا دروغی بیشرمانه که به ناف بشریت بسته اند ؟ لعنت به هر کس که به کلاغ ها وعده ی ققنوس بودن و عمر جاوید داد . لعنت به هر کلاغی که در توهم ققنوس بودن در آغوش آتش رفت .
کلاغ ، کلاغ است . باید کلاغ وار زندگی کند ، در تیرگی و با تیرگی ، و در شبی تاریک محو شود .
جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 21:45 :: نويسنده : آیلین معتقدی
اغلب آدم ها مثل لیمو شیرین می مونن باید قبل از این که تلخ بشن عصاره شونو بمکی و تفاله شونو تف کنی و مهمتر اینکه مواظب باش قبل از این که این کارو باهات بکنن این کارو باهاشون بکنی
شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : آیلین معتقدی
|